درباره وبلاگ

سلام دوس جونا اینجا کلا هرچی خودم خوشم اومده میذارم امیدوارم شمام خوشتون بیاد
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ماه بانو و آدرس mahbanoo.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 39
بازدید ماه : 130
بازدید کل : 11213
تعداد مطالب : 38
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1


ماه بانو
سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : مهتاب       

 ساعت بمان نرو
دیگر زمان زیادی نمانده است
باید کمی ستاره ببینم در آسمان
باید نهال خنده بکارم به روی لب
تا انتهای خط 
راهی نمانده است
تیک تاک عمر من
اه ای دقیقه های عجول و فراری ام
رخصت نمی دهید؟ 
باید برای خنده بیابم بهانه ای
ای لحظه های عزیزم شما چرا
فرصت نمی دهید؟
بر من چه کارهای زیادی مانده است
زین خیل آرزوی فراوان دور دست
ناگه چه دیر شد 
زین فرصت که نمی آید به دست 
آخر کجا شدند 
ایوان و چای حوض 
وان کودکی که پر از خاطرات سبز 
از دست رفته اند
ساعت تو را به جان عقربه هایت بمان نرو
باید کمی بنفشه بکارم کنار حوض
آیینه خنده های من از یاد برده است
باید دوباره بیابم نشان عشق
گویی که سال هاست
من با کسی ، که نه
گویی با خودم 
من قهر بوده ام
دیگر دلم ز روی آتش گرمی نمی پرد
قلک شکستنی ، مرا به ثروت بی حد نمی برد
اینک من و دقایقی که پر از شاید و اگر
در انتظار چه؟
خود نیز مانده ام 
بی پرده با تو بگویم عزیز دل
یک شب چه کودکانه به خوابی سپید و پاک 
ناگه چنین بزرگ، من از خواب جسته ام
در این زمان آدم بزرگ ها 
من سخت گشته ام
گویی کسی ، شبانه کودکی ام را ربوده است
از آن همه امید و خنده و احساس پاک و ناب
از لذت نشستن در حوض لحظه ها
چیزی نمانده است

باید شروع کنم 
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ام
یک نقطه می نهم
اینک منم
برپا و استوار در آغاز خط نو
خوش خط تر از گذشته
آری منم ، که دفتر عمرم نوشته ام
بد خط، سیاه ، خط خورده 
کسی را گناه نیست
اه ای خدای من
از دفتر حیاتی چند برگ عمر من
چند صفحه مانده است؟
دیگر گلایه بس
باید دو کاسه آب بریزم به پشت سر
باید دوباره عاشقانه نفس را فرو برم
باید که بی بهانه بخوانم ترانه ای
تا هست دفتری
تا مانده برگ نو
باید تمام ورق های رفته را
خط خورده یا سیاه
دیگر ز یاد برد
دیگر مداد رنگی سیاهی نمی خرم
یک جعبه آبرنگ
وانگه مداد رنگی و نقاشی حیات 
اینک منم خطاط لحظه ها
نقاش عمر خود
ساعت نماند و رفت
در این دو روز عمر
پیروز آن کسی 
که در دفتر حیات
تکلیف هرچه بود
این مشق زندگی
زیبا نوشت و رفت



سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 دارم به عشق كال خودم فكر مي كنم
دلواپسم به حال خودم فكر مي كنم


مي بينم آرزوي پريدن توهم است
وقتي به زخم بال خودم فكر مي كنم


تنها كدام شانه تكيه گاه توست؟
دائم به اين سوال خودم فكر مي كنم


طرح نگاه خيس تو از خاطرم گذشت
از بس به خشكسال خودم فكر مي كنم


در من صدا شكسته و فرياد مرده است
اينك به بغض لال خودم فكر مي كنم


سهم تمام شاعر ها سيب سرخ نيست
پس من به سيب كال خودم فكر مي كنم



سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 2:37 ::  نويسنده : مهتاب       

 ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد 
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر 
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت 
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد 

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي 
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد



سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 2:28 ::  نويسنده : مهتاب       

 مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود 
دل من سخت شکست 
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی 
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود 
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود 
تو برو 
برو تا راحت تر تکه های دل خود را 
آرام سر هم بند زنم



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:59 ::  نويسنده : مهتاب       

 شب تو موهای قشنگت گل صد ستاره کاشته
گل لاله بوسه هاشو رولب تو جا گذاشته

دل آیینه شکسته از صدای هق هق من
بی تو بوی غم گرفته همه دقایق من

شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی

چه شبایی که با گریه پشت این پنجره موندم
همه غم های دلم رو به یاد چشم تو خوندم

می رسی یه روز تو از راه می دونم که دیر نمی شه
دل دلمرده عاشق از غم تو پیر نمی شه

شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:55 ::  نويسنده : مهتاب       

 



فلک کور است ، دلم شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم
خدایا ترس من از چیست؟
عروس جشن امشب کیست؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش…

 

صدای شیخ می آید :
عروس خانم وکیلم من؟
جوابم ده وکیلم من؟
صدای آشنایی بله می گوید و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند
خدای من صدای اوست!!!
صدای آشنا از اوست!!!
دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش…………………
صدای نعره ام در کوچه می پیچید
خدای من مبارک نیست.مبارک نیست
بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم
بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم
نگار من عروس جشن امشب نیست
ولی ناگه صدای نعره ام در ساز می میرد و
داماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد
فلک کور است زمین و آسمان کور است
خدای من! خدای مهربان من؟
چه کس گوید این سان، ساکت و آرام بنشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر مردم نمی دانند، تو که نادیده می دانی
همین دختر که امشب بله می گوید
عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی حجله می پوید
قسم می خورد عروس ماست
عروس حجله گاه ماست
کجا رفت عهد و پیمانش؟؟؟
کجا رفت آن قسم هایش؟؟
یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟
وفا و عشق و ایمان هیچ؟
قسم ها اشکها، سوگندها، حتی خدا هم هیچ…؟؟؟
عجب دارم چرا یارب تو خاموشی؟
چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟
وگرنه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟
آهای مردم!
شما هرگز نمی دانید
عروسی را به سوی حجله می رانید
که تا دیروز نگارم بود، همین دیشب کنارم بود
جهانم بود،تمام کشت و کارم بود
در آغوشش قرارم بود بهارم بود
نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند
مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟
پس چرا این آسمان امشب نمی بارد؟
پس چه می خواهد؟!؟
دلم رنجور و ویران است
نگارم شاد و خندان است
در و دیوارشان امشب چراغان است
درون حجله گاهش بوسه باران است
خدایا دگر جز مرگ هیچ نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم……
من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچش اعتباری نیست بیزارم
من امشب سخت بیمارم
رفیقان باده بازآرید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید

 

 شعر از : داوود داغستانی

 



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:53 ::  نويسنده : مهتاب       

 

 

عشق یعنی اینکه تو باور کنی

می توانی یک نفر را خر کنی

 

کذب را هنگام فعل مخ زنی

 

با دروغی جور شد گر امر خیر

راست را هرگز مبادا شرکنی

 

عشق همچون طایری توخالی است

راست گردر آن رود پنچر کنی

 

می شود چون موم در دستت اگر

از خودت حرف قلمبه در کنی

 

می توانی گر چه هستی بی سواد

شعرهای خوشگلی از برکنی:

 

"تن مپوشانید از باد بهار"

نقل قول از شخص پیغمبر کنی

 

"بر سر عشاق گو طو فان ببار"

چتری از اغراق را بر سر کنی

 

"خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر"

وصف جام و باده و ساغر کنی

 

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض

می شود جاری چو لب را تر کنی

 

می شود او عا شق تعریف هات

اندکی لب را اگر ترتر کنی!

 

نزد اختر چون که بنشینی مباد

وصف چشم و ابرو ی زیور کنی

 

پیش زیور نیز چون هستی مباد

نقل رنگ گیسوی آذر کنی

 

روی هم رفته نباید پیش زن

صحبت از معشوقه ای دیگر کنی

 

از درو غت خار گل میگردد و

می شود تقدیم یک جیـــگر! کنی

 

گر پسر هستی بیابی دختری

یا اگر هم دختری، شوهر کنی

 

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ

زندگی روی ستونها ی دروغ... 



 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:51 ::  نويسنده : مهتاب       

 بی همگان به سر شود بی تو مگر نمی شود ؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمی شود

گر نروی تو از برم من بگریزم از درت 
موهبتی برای من مثل سفر نمی شود

لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من 
با دو – سه متر فاصله رفع خطر نمی شود

کور شد اشتهای من ناز نکن برای من
قند و عسل برای تو مثل پسر نمی شود !

اسب خیالِ شعر من می رمد از کنار تو 
عشوه ی بیهوده نکن اسب که خر نمی شود

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی شود

سرو چمان من دگر همدم گل نمی شود 
میل چمن نمی کند سیخ ِ جگر نمی شود !

دایره ی خیال اگر مستِ شعاع ِ چشم تو
زاویه ی نگاه من با تو وتر نمی شود (؟!)

حرف به افراط زدم گیج شدم قاط زدم
شعر که همواره چنان درّ و گهر نمی شود

یا تو بیا به خانه ام یا ببرم به خانه ات
یا برو بی خیال شو یا دم ِ در نمی شود

مایه ی انحراف من ! گوش کن اعتراف من :
بنده هم عاشقم ولی زیر ِ گذر نمی شود !




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:51 ::  نويسنده : مهتاب       

 نه تنها پیرهن از چین بیاریم

که اقلامی خفن از چین بیاریم

برای رفع مشکل از جوانان
در این فکریم زن از چین بیاریم!

کفن پوشان راه محو فقریم
ولی باید کفن از چین بیاریم

دکانها مملو از پوشاک چینی است
از این پس رختکن از چین بیاریم

اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد
نکن شیون لَبَن از چین بیاریم

چراغ مه شکن وقتی نداریم
چراغ مه شکن از چین بیاریم!

هزار و صد تومن لازم اگر شد
هزار و صد تومن از چین بیاریم!

ولی، شاید، اگر، داریم، اما
یقینا، واقعا از چین بیاریم

گلاب قمصر کاشان گران است
بیا مُشک خُتن از چین بیاریم

به هر صورت به سود ماست کلا
اگر حتی لجن از چین بیاریم
!

به جای رستم دستان و سهراب
اساطیر کهن از چین بیاریم

برای شاعران الفاظ کمیاب
جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم

پر طاووس در دنیا گران است
دماغ کرگدن از چین بیاریم

اگر با زلزله تهران فرو ریخت
دوباره یک پکن از چین بیاریم

دموکراسی فراوان اولا هست
نباشد ثانیا از چین بیاریم

و آزادی که اصلا مشکلی نیست
ترن پشت ترن از چین بیاریم

دهنها خسته شد از نطقهامان
یدک باید، دهن از چین بیاریم

ترقه، فشفشه، باروت، موشک
خطرناکه حسن! از چین بیاریم

خلاصه جنس کشور گشته چینی
فقط مانده وطن از چین بیاریم

بیا تا دست یکدیگر بگیریم
و سر تا پا بدن از چین بیاریم




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:51 ::  نويسنده : مهتاب       

ندارد شاخ و دم دنیاپرستی

مبادا جز خدایت را پرستی

 

خداوندِ گروهی ملکِ مرغوب

گروهی دینشان ویلاپرستی

 

گروهی بنده‌ی انواع خودرو:

بی‌.ام.‌و، بنز، ماکسیماپرستی!

 

گروهی نیز ثروتمندترها

هوایی‌تر: هواپیما پرستی

 

و بعضا جمعی از دریانوردان

شدیدا غرق در دریاپرستی

 

یکی از دوستانِ عشق ِ خارج

کند تفریح با ویزاپرستی

 

وحتی فوتبالیستی دیده‌ام من

که باشد دین وی فیفاپرستی

 

گروهی موقع برنامه‌سازی

به کل محو صدا-سیماپرستی

 

و بعضی مجریان مجذوب دوربین

به شدت گرم با اجراپرستی

 

و جمعی چک‌به‌دستان در صف بانک

برای آتیه، فرداپرستی

 

گروهی نیز وقت انتخابات

به شدن مومن ِ آراپرستی

 

گروهی مردها: خانم‌پرستی

گروهی بانوان: آقاپرستی!

 

و جمعی نیز پایین منابر

نشسته، عاشق بالاپرستی...

 

خلاصه هرکسی چیزی پرستد

مبادا تو از این چیزا(!) پرستی

 

«اگر در دیده‌ی مجنون نشینی»

نگاهت می‌شود لیلاپرستی

 

خداوندا به بعضی‌ها عطا کن

کمی از لذتِ یکتاپرستی



 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:51 ::  نويسنده : مهتاب       

 یک گربه پشت پنجره در انتظار ماست
آنجا نشسته خیره به ظرف ناهار ماست

یک لقمه از غذای خودت را به او بده
وقتی هنوز دیس بزرگی کنار ماست

یک‌سو کباب ماهی و یک‌سو کباب برگ
مبهوت پشت پنجره از اقتدار ماست

آتشفشان ِ قیمه و دریای پیتزا
در پشتِ کوهی از ژله و آبشار ماست

با جثه‌ی نحیف خودش غصه می‌خورد
او در تعجب از عدم انفجار ماست

از پشت شیشه پنجه نشان می‌دهد، مگر
این بچه‌گربه عضو گروه فشار ماست؟

یک روز ما به او دو – سه‌تا لقمه داده‌ایم
آیا هنوز گربه مگر جیره‌خوار ماست؟

یک طرح می‌بریم به مجلس (دو فوریت)
این گربه‌ها که گشنه بمانند عار ماست

این گربه‌گشنه‌ها همه از قبل مانده‌اند
ما سیر می‌کنیم و همین افتخار ماست

بی‌شک همیشه سیر شدن حق گربه‌هاست
«محرومیت‌ز‌گربه‌زدایی» شعار ماست

ای گربه‌های سیر! به من رای می‌دهید؟
ما لطف کرده‌ایم و همین انتظار ماست

ما تندر90 به شما هدیه می‌دهیم
هفتاد من سوییچ کنون در جوار ماست

آخر به قلب منزل موعود می‌رسد
هر گربه‌ای زجمع شما در قطار ماست

سگ چیست سگ کجاست مترسید گربه‌ها
شاه ِ سگان ِ کل ِ جهان پاچه‌خوار ماست

باور نمی‌کنید؟ ببینید پاچه را!
سوراخ پاچه‌ام سند آشکار ماست...
***
گفتیم یک قصیده‌ی گربه ولی هنوز
یک گربه پشت پنجره در انتظار ماست




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:51 ::  نويسنده : مهتاب       

 تحمل کن اگه حتی تحمل کردنش سخته

آدم وقتی که مهمونی داره بدبختِ بدبخته

 

تصور کن جهانی رو که توش مهمونی افسانهَ‌س

تموم جشنای دنیا شدن مشغول آتش بس!

 

نه موز خوشه‌ای داره نه شیرینی نه هندونه

دیگه هیچ آدمی گازش روی سیب جانمی‌مونه

 

تمام ماهیا شادن همه بی دردِ بی دردَن

تو روزنامه نمی‌خونی نهنگا پُرخوری کردن

 

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه

که برپا شه یه مهمونی فقط با سبزیِ قرمه!

 

تصور کن تو مهمونی کباب بره ارزش نیست

هجوم خوردن جوجه شبیه زنگ ورزش نیست

 

می‌شه با سفره‌ای ساده یه مهمونی بشه برپا

«تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا»!



 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:49 ::  نويسنده : مهتاب       

 تو جامعه هرآدمی که باشین

خیلی کارا ردیف می‌شه با ماشین...

ماشین برای آدم اشتغاله
این روزا کار ِ بی‌ماشین محاله

یکی مسافر می‌زنه با نیسان
اون یکی ترشی می‌فروشه تو پیکان

نون یکی درمیاد از یه تاکسی
یکی مینی‌ماینرو کرده واکسی

کرده یکی ژیانشو سلمونی
یکی با بنزش می‌ره هی مهمونی

ماشین واسه خیلی‌ها اشتغاله
واسه یه عده اما عشق و حاله...!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:49 ::  نويسنده : مهتاب       

 نگو در خانه ی ما برق رفته

بگو در کل دنیا برق رفته

بکن یک لامپ را در خانه خاموش
نمی دانی که صد جا برق رفته ؟

تمام شهر از بالا به پاین
و از پایین به بالا برق رفته

نمی بینم ستاره در سماوات
از اینجا تا ثریا برق رفته

خداوندا به کل شهروندان
بده «صبراً جمیلا» برق رفته !

اگر دارند چادر برق رفته
اگر دارند ویلا برق رفته

ندارد فرق دارا با ندارا(!)
عدالت را! چه زیبا برق رفته

رود مجنون که ups بیارد
سر میک آپ لیلا برق رفته

چو برقت می رود خوابت می آید(!)
لالا لالا لالالا برق رفته

پیامک می زنی: «meeting canceled»
ندا! سارا! سمیرا! برق رفته

فلانی در سخنرانیش می گفت:
«لذا ایضا لهذا برق رفته

نبودِ برق یک بحث جهانی است
همین الان اروپا برق رفته

به جان حضرت حافظ که چندی است
سمرقند و بخارا برق رفته...»

جواب بچه را بابا چنین داد:
نمی یابیم قاقا برق رفته

به جای قصه ی دارا و سارا
از این پس: آب بابا برق رفته

دعاهامان نمی گردند اجابت
مگر در عرش اعلا برق رفته؟!

«مسلمان نشنود کافر نبیند»
که حتی در کلیسا برق رفته!

«بیا تا دست یکدیگر بگیریم»
بیا کاری بکن تا برق رفته

فضا آرام و تاریک و رمانتیک
درست عین تو فیلما! برق رفته

و مردی با زنش می گفت هر شب
صدا کم کن که سیما برق رفته!

«مرا کیفیت چشم تو کافی است»
ولی افسوس! حالا برق رفته

«الا یا ایها الساقی ادر کـَ...»
که ناگه بین اجرا برق رفته!

اگر قدر انرژی را بدانیم
نمی بینیم فردا برق رفته

خودم اســراف کردم در همین شعر
بسی ور رفته ام با «برق رفته»

درون بیت بیتش آب بستم
و در مصرا به مصرا برق رفته!

دوباره ماند شعرم نیمه کاره
دوباره باز گویا برق رفته...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:49 ::  نويسنده : مهتاب       

 کتابا توی طول ســــال دلتنگ

ولی هر سال یک هفته هماهنگ:
یهو مردم می‌شن عشاق فرهنگ! 
ترافیک بدجوری در پیچ و تابه
نمایشگاه جذابِ کتابه 
***

عزیزان! مال هر شهری که باشین
کتابا دوس دارن همراه ما شین
شده تهران نمایشگاه ماشین 
تمام شهر غرق التهابه
نمایشگاه جذابِ کتابه 
*** 

همیشه عشقمون یک لقمه نونه
می گیم: «ول کن کتاب خیلی گرونه»
شبا پای TV هستیم توی خونه 
ولی فعلا کتاب یک چیز نابه
نمایشگاه جذابِ کتابه 
*** 
تو خونه نوجوونه یا جوونه
فقط کلا کتاب درسی می خونه
کتاباش قد صد تا کامیونه 
ولی بازم سوالاش بی جوابه
نمایشگاه جذابِ کتابه 
*** 
کتابای پر از عشق و محبت
دروغ محــــض در عین صداقت!
خرافات و انرژی های مثبت 
تو مردم این روزا بد جوری بابه
نمایشگاه جذابِ کتابه 
*** 
شده اوضاع مطبوعات عالی
ندارن مشکل ارشاد و مالی
کتابخونه تو خونه نیست خالی 
نکن اینقدر بی خود عجز و لابه

نمایشگاه جذابِ کتابه



 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:49 ::  نويسنده : مهتاب       

 « عجب رسمیه رسم زمونه »

خونه مون عیدا پر مهمونه

می رن مهمونا از اونا فقط

آشغالِ میوه به جا می مونه !

کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟

کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !

 

جعبه خالی ِ شیرینی هنوز

گوشه ی طاقچه پیش گلدونه

عطرش پیچیده تا آشپزخونه

شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه

می رن مهمونا از اونا فقط

جعبه ی خالی به جا می مونه !

 

از بس خونه رو به هم می ریزن

آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه

یکی نیست بگه خداوکیلی

جای پوست پسته توی قندونه ؟!

 

قند نصفه ی عموجون هنوز

خیس و لهیده ته فنجونه

خالا خداییش قندش مهم نیست

کنار اون قند نصف دندونه !

می رن مهمونا از اونا فقط

نصفه ی دندون به جا می مونه !!

 

پسته ی خندون ، بادوم شیرین

فندوق در باز ، مال مهمونه

« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :

که از این آجیل، به غیر از تخمه،

واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟!



 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 در کشور ما کتاب خواندن خوب است
کلا همه جا کتاب خواندن خوب است

آویزه ی گوشهای زیبایت کن
این توصیه را: کتاب خواندن خوب است

فرقی نکند در اصفهان، در شیراز
در خاش و نکا کتاب خواندن خوب است

انواع کتاب در نمایشگاه است
برخیز بیا کتاب خواندن خوب است

با سوز و گداز دوش بلبل می گفت
با باد صبا کتاب خواندن خوب است!

یک بار که شخص ما کتابی خواندیم
رفتیم فضا، کتاب خواندن خوب است!

ما کاملا آزموده و می گوییم
حالا به شما کتاب خواندن خوب است...
***
این بود سخنرانی یک دانشمند
در باب "چرا کتاب خواندن خوب است"!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 «خاطرات شمال محاله یادم بره»

اون‌همه پرتقال محاله یادم بره!

از نکا تا پلور موبایلم آنتن نداد
اون‌همه اختلال محاله یادم بره

رستورانی که داد به جای ماهی کباب
پلو با گوشت وال! محاله یادم بره

حرف راننده‌هه که گفتش از انزلی
رفته بابل کرال محاله یادم بره!

دختره توی رشت کشیده بود رو مژه‌ش
جای ریمل زغال محاله یادم بره

وقتی دور از همه تو ساحل عاشق شدیم
اون همه اتصال! محاله یادم بره

باز دوباره چه‌قدر ازون‌برون مزه داد
طعم گوشت حلال محاله یادم بره!

جاده‌های شمال هر وجبش خاطره‌س 
منتها بی‌خیال! محاله یادم بره...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 از آن روزی که در ایران موبایل آمد به محفل­ها

تماس آسان نمود اول ولی افتاد مشکل­ها

 

به No Response To Paging عادت کرده گوش اما

از اشکالات SMS چه خون افتاده در دل­ها

 

ندارد آنـــتنی اما مزایایی دگر دارد

شده یک جور بازیچه به دست بچه خوشگل­ها!

 

نه اینترنت، نه MMS، نه SMS... خداوندا!

"کجا دانند حال ما سبکباران ساحل­ها"

 

ولی چون قبض می­آید چنان می­سوزد اعماقت

که گویی خورده­ای یک­سال از انواع فلفل­ها!

 

چه عصر ارتباطاتی! عجب فن آوری­هایی!

نمی­دیدند توی خواب هم این وضع را "بل"ها!



 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 دهد مجنون به لیلا خرس با قلب

شباهت دارد آیا خرس با قلب؟!

دوباره آمد ایام ولنتاین
جهان تسخیر شد با خرس‌باقلب

برای فتح قلب ماه‌سیما
خریده جعفر آقا! خرس با قلب

خریده خرس گنده، خرس گنده(!)
جوان حس کرده خود را خرس با قلب

فلانی محض اجرای عدالت
خریده سی-چهل تا خرس با قلب!

نکن تردید مادر داده حتما
که دیدی دست بابا خرس با قلب...!

نگین داده به اشکان قلب با خرس
حسن داده به شیما خرس با قلب

شده بره‌کشون گشت ارشاد
شده پر توی ون‌ها خرس با قلب

ندارد راه گویا عشق در سنگ
ندارد میل گویا خرس با قلب

«شتر در خواب بیند پنبه‌دانه»
و انسان توی رویا خرس با قلب

«کبوتر با کبوتر باز با باز»
کوالا با کوالا خرس با قلب!

کند تسهیل در سطح روابط
ببین دست اوباما خرس با قلب!

اصولا در زمان انتخابات
برای کسب آرا خرس با قلب...!

عجب بحثی‌است این بحث ولنتاین
بگو تا صبح فردا خرس با قلب

چه صحبتها که کردیم و نکردیم
نشد حل این معما: خرس با قلب؟!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 یه بار دیگه ولنتاینه عزیزم

زمان شربِ سان‌شاینه(!) عزیزم

ولنتاین اومد و یک بار دیگه
تو رو دیدم توی آینه عزیزم!
***
زدی بدجور تو خط عشق آنلاین
که داری اشتهایی مثل کمباین

خریدی هیجده تا کارت پستال
نوشتی روش: "تویی تنها ولنتاین"!
***
به جای قلب انگار ناو داری
که اینقد جا برای love داری

یه دونه دل، چهل-پنجاه دلبر...
عزیزم این دله یا گاوداری؟!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 مرد بايد به فكر كارش باشه
فكر زمستون و بهارش باشه

مرد ديگه فرصتشو نداره
تو زندگي فكر نگارش باشه

مرد بايد مناسبات شغلي‌ش
جاي زنش دار و ندارش باشه

حتي زماني كه مي‌آد به خونه
بازم يه دنيا كار بارش باشه

فكر اجاره خونه باشه حتي
موقعي كه زنش كنارش باشه

وقتي كه دست زنشو مي‌گيره
به جاي اينكه محو يارش باشه

بايد به فكر چاره‌اي براي
رئيس و فحش ِ آبدارش باشه!

بايد بره سراغ شيفت هفتم
گرچه زنش به انتظارش باشه

مرد بايد «ندارم و نمي‌شه»
هميشه جمله‌ي قصارش باشه

زن بگيره اينه، اگر نگيره
بايد به فكر سنگسارش باشه...!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 فیلمای جدی وقتی خنده‌داره
آدم چرا هی کمدی بیاره؟!

فیلمای جدی شدن عین خنده
آدم نمی‌شه نیششو ببنده

بازیگر جدی نقش اول
تو صف بنزین نمی‌شه معطل

22سالشه که ماشین داره
همش تو پیست اسکی تمرین داره

خونه‌ش پر از قناری و بدبده
یه وقتا هم می‌ره به «دانشکده»

تو سلف دانشگاه شیک و پیکش
وعده داره با رفقای شیکش

نصفه شبا که می‌رسه به خونه
آقا پلیس کوچه مهربونه!

بش نمی‌گن کجا بودی تا حالا
یه شب‌به‌خیر می‌گه و می‌ره بالا!

بدون هیچ تغییری توی رختش
با کت و شلوار می‌خوابه رو تختش!

تا صبح هزارتا خواب خوب می‌بینه...
تازگی‌ها فیلمای جدی اینه
***
فیلمای جدی شدن عین خنده

تو سینما کی نیشتو می‌بنده؟!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:47 ::  نويسنده : مهتاب       

 «خشت اول چون نهد معمار کج»
خشت دوم می‌شود ناچار کج

«تا ثریا می‌رود دیوار کج»
با ثریا می‌شود معمار کج!

«یار بد بدتر بود از مار بد»
البته وقتی نباشد مار کج!

هرچه در دنیای عادی هست راست
هست در اطرافمان بسیار کج

شاطر و سلمانی و خیاط کج
پادو کج، قصاب کج، نجار کج

کج مهندس، کج مربی، کج مدیر
کج پزشک و نرس کج، بیمار کج!

درس کج، شاگرد کج، استاد کج
فکر کج، گفتار کج، رفتار کج

راه کج، راننده کج، مقصود کج
می‌رسد قطعا به منزل بار کج!

بس که خم شد پشت گلدان تارزن
شد پس از اجرای زنده تار کج!

مثل یوزارسیف و مثل شهریار
می‌شود حتما عمر مختار کج!

بی‌تعارف من، شما، ایشان، همه
فرد گمنام و سوپراستار کج

مشتری، کالا، فروشنده، دکان
هرچه می‌بینم در این بازار کج

دایره وقتی نباشد خوب گرد
بوده حتما سوزن پرگار کج

«درد ما را نیست درمان الغیاث»
قبله هم با عرض استغفار کج!
***
مکتب نابی‌است کج‌دار و مریز
تا ابد ما را نگه‌می‌دار کج...!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:45 ::  نويسنده : مهتاب       

 وقتي مثلاً سيگار فـیلــتـر دارد
يا زلفِ بلند يار فـیلــتـر دارد

پاييز و زمستان به زمين مي‌تازند
همواره ولي بهار فـیلــتـر دارد

آرامش مرداب به هم مي‌ريزد
پس ريزش آبشار فـیلــتـر دارد

در مزرعه‌ها بنفشه، مريم، نرگس
هر چيز به غير خار فـیلــتـر دارد

آزاد بوَد سيب‌زميني اما
بــِه، گوجه‌ی سبز، انار فـیلــتـر دارد

(تردید ندارم که نخواهد رویید
حالا برو هی بکار... فـیلــتـر دارد!)

در پخش خبر كلاغها آزادند
تا پاسخ ِ قارقار فـیلــتـر دارد

با معضل فـیلــتـرينگ بايد خو كرد
وقتي همه روزگار فـیلــتـر دارد
***

[ابيات زيادي كه نوشتم شد حذف 
اين شعر ِ ادامه‌دار فـیلــتـر دارد...]




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:36 ::  نويسنده : مهتاب       

 سرودم شعر خود را با قناعت
چرا؟ چون واقعا زيرا قناعت...

...هميشه بوده و تا هست باشد
كليد لذت از دنيا قناعت

به آقا تا كند خانم محبت
به خانم تا كند آقا قناعت...

...دگر در مملکت مشكل نداريم
به مامان تا كند بابا قناعت!

تريلي هيجده‌تا چرخ دارد
ولي آيا رود بالا؟! (قناعت!)

وليكن با دوتا چرخ و دوتا بال
رود بالا هواپيما! (قناعت!)

چه شيرين است مثل دانش‌آموز
بگيري درس از هرجا قناعت

يك استاديم آدم، يك عدد توپ
بياموزيم از فيفا قناغت!

قناعتمردِ مردان سندبادست
كه عمري كرده بر شيلا قناعت!

اگرچه مي‌نمودم بنده هم نيز
به شيلا توي آن دريا قناعت!

فراوان مي‌توان از اين مسايل
كني هرگوشه‌اي پيدا (قناعت!)

كريستف نام و فاميلي كلمبي(!)
كند تنها به آمريكا قناعت!

چرا پس بعضي از مردم حريصند
براي ما قصيده مي‌نويسند!

به پايان مي‌برم من اين غزل را
كه در شعرم كنم اجرا قناعت




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:46 ::  نويسنده : مهتاب       

 وقتي هوا گرم مي‌شه خيلي مي‌چسبه بستني
واسه فرار از اين هوا عينهو اسبه بستني!

صحنه‌ي بي‌نظيريه وقتي زبونه مي‌كشه
تو يخچال مغازه‌ها تنور كسب بستني

تو فصل داغ زندگي دوندگي دوندگي
شايد يه روزي برسي نفس نفس به(!) بستني

قيفي و كيم و نونيه عينهو نوجوونيه
واي كه چه‌قد صفا داره تو معده نصب بستني!

حتي اگه كثيف باشه مزّه مي‌ده چشيدنش(...!)
اگرچه مبتلا بشي حصبه به حسب بستني!

بهتره كه بيشتر از اين بازارو داغش نكنيم
مبادا خونريزي بشه براي غصب بستني!
***
وقتی دلا گرفته و قلبا شده شکستنی
دلخوشی ِ بزرگیه همین یه کاسه بستنی!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:45 ::  نويسنده : مهتاب       

 توي اين شهر عجايب توي تاكسي كه مي‌شيني
چه‌چيزا مي‌شنوه گوشات، با چشات چيا مي‌بيني

بحثاي داغ سياسي، اجتماعي، اقتصادي
فلسفي، فضانوردي، ورزشي، آشپزي، ديني

توي دانشگاه تاكسي روزي صد دفعه مي‌شه كشف
ربط گودرز و شقايق، ربط بنز و سيب‌زميني

واسه اثبات يه تيكه از يه آهنگ يساري
فكت تاريخي مياره ار فدريكو فليني!

سرتكون مي‌ده و مي‌گه جامعه خيلي خرابه
ظاهرا نوه‌عموشون قبل عقد آورده ني‌ني!

وقتي مي‌شيني تو تاكسي انگاری توي آواكسي
خبرا مي‌رسه واسه‌ت عين چايي توي سيني

يكي داغون، يكي شيكه، لحن هردوشون ركيكه
مهد فرهنگ و تمدن! جا داره بهش ببالي(!)

صحبتا رفته به سمت محور خواهر و مادر
كه سوار تاكسي مي‌شه يه وجود نازنيني

قد حدودا 180، موي مش، پوست برنزه
با يه كيفِ چرم قرمز، با يه چسب روي بيني

يهو جو شكسته مي‌شه، زيپ لبها بسته مي‌شه
همگي مي‌شيم مودب، جو مي‌شه غير زميني!
***
رسيديم آخر منبر رسمه كه دعا بخونيم
اي خدا چه شهر خوبي! اي خدا چه سرزميني...!




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:36 ::  نويسنده : مهتاب       

 این‌که عکسش به روی دیوار است
یک محمدرضای گلزار است

چون علاقه به قافیه دارد
دائما در کنار افشار است!

خوشگلی چون‌که دردسر دارد
حضرتش عمدتا گرفتار است!

کم نگویم حدود صد ملیون
صاحب این‌همه هوادار است!

بشمارید! اگر که کمتر بود
احتمالا عیب از آمار است!

(نشمارید اگر که معتقدید
مگر آدم چه‌قدر بیکار است!)

اهل دیدار با بزرگان است
اهل لبخند توی دیدار است

فن بازیگری او مثل
کارگردانی آواتار است!

اگر اغراق می کنم شاید 
مشکل از طرز اخذ اقرار است!

نامبرده فراتر از این‌هاست
شخص مذکور سوپراستار است...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 در این زمانه زمینی که خالی از گسل است
برای شاعر عاشق مهم‌تر از غزل است!

به کوچه رو که حیاط آپارتمان تنگ است
پناه گیر که عمر عزیز بی‌بدل است

نه من ز لرزش آپارتمان ملولم و بس
ملالت علما هم ز لرزش گسل است

اگر که زلزله آید محل امنی نیست
«جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است»

دلیل دادن هشدار و پیش‌بینی چیست؟
«که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است»!

دلم امید فراوان به رحم زلزله داشت
ولی چنانکه شنیدم خطر همین بغل است

آپارتمان دلت را بیا مقاوم کن!
ستون قافیه تنگ است و لرزه محتمل است




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 تنها نتوان گفت به ما دانشجو

امروزه پر است هرکجا دانشجو

هرجا بشود بنا یکی دانشگاه
نازل بشود مثل بلا* دانشجو

(*البته بلا به معنی مطلوبش
منظور بلا و ناقلا دانشجو)

حتی بزنی به استوا دانشگاه
بی شک برود به استوا دانشجو

دانشکده از بس به بیابان‌ها هست
باید بخرد قطب‌نما دانشجو

هی می‌رود و می‌آید از شهرستان
دارد چه‌قَدَر برو بیا دانشجو!

این عشق به اعتبار دانشگاه است
تا رشد کند در آن فضا دانشجو

محجوب و شریف و پاک بی‌آلایش
معصوم و عفیف و با‌حیا دانشجو

با جزوه‌ی کوچکی بگردد عاشق
آنقــدر که هست بی‌ریا دانشجو

هردم بروی حوالی دانشگاه
رویت بکنی دوتا دوتا دانشجو!

با نیت ازدواج دانشجویی
من باب رضایت خدا دانشجو...‍!
***
در موقع ایراد سخنرانی‌ها
هم‌قیمت الماس و طلا دانشجو

خلاق و فهیم و لایق و دوران‌ساز
دریای بدون انتها دانشجو...

هی نان بدهند قرض، هی هندونه(!)
زیر بغل ما و شما دانشجو

هنگام ناهار و شام اما در سلف
باید بخورد باد هوا دانشجو

یک ذره اگر هم انتقادی بکند
برخورد شدید می‌شه! با دانشجو

سرچشمه‌ی هر فساد از دانشگاست
طاعون، یرقان، ایدز، وبا دانشجو

سرمنشاء انتقال H1N1 
در کشور ایران چه‌بسا دانشجو!

القصه حدیث درس و دانشگاه ‌است
بسیار سرودیم الا دانشجو!

کافی‌است دگر شعار دادن کافی‌است
دیگر نرود سرش کلا دانشجو...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 هرکسی از مادر خود قهر کرد
دست به تولید پفک می‌زند

ذرت بوداده‌شده می‌خرد
می‌برد و رنگ و نمک می‌زند

بچه‌ی بیچاره پفک می‌خورد
کشمش و انجیر کپک می‌زند

مادر از این مسئله دلواپس است
بهر نصیحت دو-سه چک می‌زند

کِای پسر از بس تو پفک می‌خوری
بر بدنت پیسی و لک می‌زند

الغرض از باب نصیحتگری
تا بخورد بچه کتک می‌زند!

بهر کمک می رسد از ره پدر
یک دگنک هم به کمک می‌زند!

شوهر از این مسئله شاکی شده
بر سر زن با ته جک می‌زند

زن عصبانیتش افزون شده
توی سر شوهر الک می‌زند

واقعه گسترده شود کم‌کمک
داد و فغان سر به فلک می‌زند

قصه به یک نشریه‌ای می‌رسد
تیتر اول متلک می‌زند

کشور همسایه خبر می‌شود
با دو-سه بمب‌افکن تک می‌زند

کشوری از قاره‌ی دیگری
ناو فرستاده پاتک می زند

جنگ جهانی شده و هرکسی
اسلحه‌ی خویش محک می‌زند

لیزری و میکروبی و هسته‌ای
مردم دنیا به درک، می‌زند

زندگی خلق ترک می‌خورد
بچه‌ی مذکور کپک می‌زند!

کاش پفک را به هدف می‌گرفت
آن‌که به قلب پسرک می‌زند...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 هرکسی از مادر خود قهر کرد
دست به تولید پفک می‌زند

ذرت بوداده‌شده می‌خرد
می‌برد و رنگ و نمک می‌زند

بچه‌ی بیچاره پفک می‌خورد
کشمش و انجیر کپک می‌زند

مادر از این مسئله دلواپس است
بهر نصیحت دو-سه چک می‌زند

کِای پسر از بس تو پفک می‌خوری
بر بدنت پیسی و لک می‌زند

الغرض از باب نصیحتگری
تا بخورد بچه کتک می‌زند!

بهر کمک می رسد از ره پدر
یک دگنک هم به کمک می‌زند!

شوهر از این مسئله شاکی شده
بر سر زن با ته جک می‌زند

زن عصبانیتش افزون شده
توی سر شوهر الک می‌زند

واقعه گسترده شود کم‌کمک
داد و فغان سر به فلک می‌زند

قصه به یک نشریه‌ای می‌رسد
تیتر اول متلک می‌زند

کشور همسایه خبر می‌شود
با دو-سه بمب‌افکن تک می‌زند

کشوری از قاره‌ی دیگری
ناو فرستاده پاتک می زند

جنگ جهانی شده و هرکسی
اسلحه‌ی خویش محک می‌زند

لیزری و میکروبی و هسته‌ای
مردم دنیا به درک، می‌زند

زندگی خلق ترک می‌خورد
بچه‌ی مذکور کپک می‌زند!

کاش پفک را به هدف می‌گرفت
آن‌که به قلب پسرک می‌زند...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 آخر هفته همره ملت(!)
از ترافیک می‌برم لذت!

همه از راه دور یا نزدیک
آخر هفته جمع در ترافیک

توی تاکسی کنار هم جمعیم
مثل پروانه و گل و شمعیم

فارغ از ترس شحنه و مبصر
گقتگو می‌کنیم بی فیلتر

فارغ ار فکر اعتصاب غذا
در میاریم یک شکم از عزا

با همین طرز ساده‌ی آنالوگ
می‌نماییم دور هم دیالوگ

گفتگو می‌کنیم از هر چیز
بی‌خیال خطوط قرمز و جیز!

می‌دهد حال خارج از خانه
بحث جذاب حذف یارانه!

بحث تاثیر جسمی پارازیت
لای جکهای ساده و در پیت!

گفتگو از تحولات دلار
بحث نرخ طلا و نفت و خیار!

صحبت از نقطه‌چین، فلان، بهمان
(آفرین! حدستون درسته!) همان!

می‌دهد حال توی رهبندان(!)
بحث جذاب با لب خندان!

آخر هفته‌ها به آسانی
هست تفریح مفت و مجانی

از ترافیک می‌برم لذت
آخر هفته همره ملت...




 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : مهتاب       

 «گربه‌ی مسکین اگر پر داشتی»
این جوانان نیز همسر داشتی

در کف دستان اگر مو داشتی
آهوی نر ماده آهو داشتی

ماهی دریا اگر پا داشتی
آدم سی‌ساله حوا داشتی!

قلب بی‌دردان اگر غم داشتی
بستر حوا هم آدم داشتی

جغد اگر خواب درازی داشتی
سار تنها یار نازی داشتی

سگ اگر صوت قشنگی داشتی
چشم مردم خواب رنگی داشتی...

«داشتی» این شعر اگر کم داشتی
شاعر آواره همدم داشتی!
***
پر ندارم غم ندارم، پرپرم
بنده از آن گربه هم مسکین‌ترم!


 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:36 ::  نويسنده : مهتاب       

آخر هفته فقط تفریح کن
نیست تفریحات تا یارانه‌ای

آخر هفته خدا را شکر که
نیست پارک و سینما یارانه‌ای

نرخش آزاد است تاب و سرسره
نیست گرگم بر هوا یارانه‌ای

می‌توان هر جمعه سوی کوه رفت
فتح قله را به را! یارانه‌ای...

می‌شود مهمان شوی وقتی که نیست
سفره‌ی فامیل ما یارانه‌ای

می توان بعد از غذا هی بحث کرد
بحثهای از قضا یارانه‌ای

توی بحث از خود فقط تعریف کرد
نیست وقتی ادعا یارانه‌ای

هی دروغ تازه‌ای تحویل داد
نیست تا ترس از خدا یارانه‌ای

می‌توان هی وعده‌های خوب داد
گفت هی "جان شما!" یارانه‌ای

می‌توان هی حرف زد تفریح کرد
پنجشنبه جمعه‌ها یارانه‌ای

نیست تفریحات تا یارانه‌ای
آخر هفته چرا در خانه‌ای؟!



 شعر از : مهدی استاد احمد

 



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:36 ::  نويسنده : مهتاب       


این بنده‌ی سی‌ساله‌ی در قید حیات
بعد از سه دهه تهجد و صوم و صلاة
در مکتب دوستان چنین فهمیدم:
مردان مگسند و بی‌حجابان شکلات!

 شعر از : مهدی استاد احمد



دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 5:34 ::  نويسنده : مهتاب       

رفته بودم دیدن اهل قبور

عاشقم شد پیرمرد مرده شور!

 

 

 

پای او شل بود و دندانی نداشت

چشمهایش هم کج و هم نیمه کور

 

 

 

روی هر قبری نشستم دیدمش

کم کمک آمد جلو آن لندهور

 

 

 

گفت هفتاد و دو ساله روز و شب

می کنم از توی قبرستان عبور

 

 

 

بوده ام اما مجرد تا به حال

شاید از روی غرض یا از غرور

 

 

 

دیدمت من را پسندیدی تو هم

پس در و تخته شود امروز جور

 

 

 

سکه چون ارزش ندارد توی قبر

مهریه ت یک لا کفن، یک دانه گور!

 

 

 

هفت تا میت بشویم رایگان

از فک و فامیلتان، نزدیک و دور

 

 

 

شیربهایت می شود با نرخ روز

سدر و کافور و کفن، حد وفور

 

 

 

چون تفاهم هم مهم است این وسط

گاه گاهی مرده ای را هم بشور!

 

 

 

روزهایی راحتی از پخت و پز

جمعه شب ها می رسد کلی نذور!

 

 

 

در بهش زهرا برایت قبر خوب

 

 

نصف قیمت می کنم من جفت و جور!

 

 

 

گر جوابت مثبت است افتاده ای

هفت شب جشن و عروسی و سرور

 

 

 

من بله گفتم به او با یک دلیل

چون که شوهر گیر می آید به زور!

 

 

 

یک عدد خرما دهان من گذاشت

با کفن روی سرم انداخت تور!

 

 

 

اشهدی خواند و همان جا روی قبر

عقد کرد آخر مرا آن مرده شور!
 شعر از : معصومه پاکروان

 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد